- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ای گُل مدینه از نفست جان گرفته است عطر بهشت و بوی بهاران گرفته است مثل گُـلی که غـنچـۀ خود را بـبـر کـشد زهرا تو را ز شوق به دامان گرفته است دیدند قدسیان، که پس از شکر حق علی بر روی دست ناطـق قـرآن گرفته است وقتی تو را گرفت نبی در بغـل گریست گـفـتـند آسـمان ز تو بـاران گرفته است تـا جــبـرئـیـل در قــدم تـو کـنـد نــثــار در دست صد سبد گُل و ریحان گرفته است فطرس که بود بیسر و سامان امید یافت در زیر چتر مهر تو سامان گرفته است ای کـشـتی نـجـات بـشر از حـضور تو دریای عشق و عاطفه توفان گرفته است دیـدنـد عـرشـیان، که خـدا در عروج تو بزمی به پاس مقـدم مهـمان گرفته است تو آن پـدیـدهای، که بـه قـالـو بـلـی خـدا در گـفـتن بـلی ز تو پیـمان گـرفته است تو آن بـشـارتی، که بـرای نـجـات خلـق در دست خویش مصحف ایمان گرفته است آن رهبری که در ره عشق و رضای دوست دل از تـمـام عـالـم امـکـان گـرفته است از صبر و عزم توست به کرب وبلا، فلک انگشت حیرتی که به دندان گرفته است در خاک کربلاست اگر عطری از بهشت حال وهوای توست که جریان گرفته است هرکس که گشت پیـرو مشی و مرام تو پـروانـۀ بـهـشت ز یـزدان گـرفـته است هر کس گریست بهر تو در روز رستخیز گویی به دست لعل بدخشان گرفته است چون مورآمده است«وفایی» به محضرت چون هرچه دارد از تو سلیمان گرفته است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟ اشک چشمم هست آب و دانه میخواهم چه کار؟ اولین شرط سلوک عاشقی آواره گیست از ازل دربه درم کاشانه میخواهم چکار؟ چشمهای من که با خواب سحر بیگانهاند قصۀ شمع و گل و پروانه میخواهم چکار؟ گـیـسوی آشفتهام دارد نشان از عاشـقی زلف خود بر باد دادم، شانه میخواهم چه کار؟ من خراب بـاده نه؛ بلکه خـراب ساقیام در غیاب حضرتش میخانه میخواهم چه کار؟ آنقدر دیـوانهام امشب که از فرط جـنون از قدح سر میکشم، پیمانه میخواهم چه کار؟ مست کرده شهر را عطر خوش پیراهنش انـبـیـا و اولـیـاء چـشم انتـظـار دیـدنـش مرتضی با دست خود آئینه قرآن میبرد فاطمه گهواره را در زیر ایـوان میبرد شـور و شـادی طـلـوع آفـتـاب هـاشـمی غصه و غم را ز دلهای پریشان میبرد با دو تا خورشید روی گونههایش دیدنیست آبـرویی را که از مـاه فـروزان میبـرد جامهاش را انبـیا در باغ جنت دوخـتـند حور عبا، عمامهاش را نیز غلمان میبرد بوسه بر قنداقهاش عیسی بن مریم میزند مرهم از خاک رهش موسیبن عمران میبرد با وجود یوسف زهـرا یقـیـناً بعد از این یوسف کنعـانیان زیره به کرمان میبرد افتخاری شد نصیب قوم سلمان بیگمان مادرش دارد عروس از خاک ایران میبرد سـفـرۀ سـوری پـیـمـبر با عـلی انداخـته هرکسی که میرسد رزق فراوان میبرد هر که هرچه هدیه آورده به یمن مقدمش با دعـای فاطـمه دارد دو چندان میبرد حـاتم طایی برای شام خود سر میرسد از مـیـان سـفـرۀ آقـای مـا نـان مـیبـرد بیقرارم مثل آن موری که روی دوش خود تکـهای ران ملـخ نـزد سلـیـمان میبـرد خلق میخوانند کـشتی نجات عـالم است هرچه که بنویسم از خوبی این آقا کم است در زمین و آسمانها صحبت آقای ماست نوبـتی باشد اگـر هم نـوبت آقـای ماست مادر از آغوش خود او را زمین نگذاشته حضرت زهرا خودش در خدمت آقای ماست رحـمـةالله است مـثـل رحـمـةلـلـعـالـمین خلق و خوی مصطفی در سیرت آقای ماست در شجاعت در شهامت رونوشت حیدر است لشگری محو وقار و شوکت آقای ماست فطـرس بیبـال و پر هم به امیـدی آمده پشت در چشم انتظار رأفت آقای ماست روز میلادش جهنم را خدا خاموش کرد این ترحم این تـفـضل بابت آقای ماست ارمـنـیها و کـلیـمیها به او دل دادهانـد دلبری از هرکسی خاصیت آقای ماست نام صاحبخانه را بر درب خانه حک کنند جـنّـتی که گفته قرآن جنّت آقـای ماست بهـتر از اینکه دوای درد ما را میدهد؟ بهتر از اینکه شفا در تربت آقای ماست؟ لقمههای نانش از این رو به آن رو میکند چه اثـرها در غـذای هـیأت آقای ماست پیش پایمان همیشه این و آن پا میشوند اینهمه ارج و مقام از برکت آقای ماست ما بدی هم که کنیم او باز خوبی میکند باز خوبی میکند این خصلت آقای ماست آن که کارش از طفولیت فقط بخشیدن است شافع فردای محشر حضرت آقای ماست میکـشد پـای مرا آخر به سـوی کـربـلا بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر مشامم میرسد عطری که خیلی آشناست آری آری به گمانم عطر سیب کربلاست از عراق و غزه و بحرین اگر که بگذریم کربلای دیگری در خاک سوریه به پاست قـتـلگـاه دیگـری آنـجـا تـدارک دیـدهانـد شاهد این ادعا سرهای روی نیزههاست باز هم درد اسارت، باز هم مـظلـومیت ریسمانهایی به دست بچههای مرتضاست چه پـسرهایی که از دیروز بیبابا شدند چه پدرهایی که روی دوششان شال عزاست به تمام خـیرهسـرهای زمین فهـمانـدهاند هم دمشق از آن ما، هم زینبیه مال ماست "کلنا عـباسک" تنها به این معـناست که شیعۀ حـیدر شهـید راه نامـوس خـداست با دعای فاطمه شیعه حسینی مذهب است نوکر ارباب قطعاً پیش مرگ زینب است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
زیبـاتـرین سـتـارۀ خـلـقـت رسیده است سجده کـنـید، روح عـبادت رسیده است نـور خـدا، چـراغ هـدایت رسـیده است بـایـد قـیـام کـرد، قـیـامـت رسـیده است امشب که مست میشوم از بوی کربلا فـطـرس! بـبـر سـلام مرا سـوی کـربلا تــاج ســر مـلائـکـۀ آســمــان حــسـیـن تنـهـا دلـیل خلـق زمـین و زمان حسین ذکـر زمـان سـخـتی پیـغـمـبران حـسین زهـرا سپـردهاست بگـوئیم: جان حسین گـفـتم حـسین و ولـوله افـتـاد در جهـان شادان شدند حیدر و زهرا چو در جنان در مشکـلات پـشت و پنـاهم حسین شد بـیـراهـه رفـته بـودم و راهم حسین شد تـنـهـا دلـیـل گـریـه و آهـم حـسـیـن شـد زهـرا اجـازه داد که شـاهـم حـسین شد فـهـمـیـده ایـم طـبـق روایــات مـعــتـبـر از کـشـتـی حـسـیـن نـبـاشـد بــزرگـتـر از کودکی "حسین" مسیحای زینب است یـعـنی تـمـام لـذت دنـیـای زیـنب اسـت غیر از حسین کیست که همتای زینب است کـنج دل حـسـین فـقط جای زینب است "زینب" همان که سیطره دارد به عالمین زینب نگـو، بگـو هـمۀ هـسـتی حـسـین مـا تـشـنـهایـم؛ تــشـنـۀ بــاران کــربــلا مـا سـائـلایـم؛ سـائـل سـلـطـان کــربـلا دل بــرده از مـلائـکــه ایــوان کــربـلا دسـت تــمـام عــالـم و دامــان کــربــلا بیصبح کربلا شب عـالم سحـر نداشت دنیا چه داشت؟ کـربـبلا را اگر نداشت افـلاک زیر سـایـۀ گـنـبـد طلای اوست جـبریـل معـتکـف شده کـربـلای اوست دنیا و هر چه هست در آن خاک پای اوست اصلا بهشت گوشه صحن و سرای اوست عشق "حسین" در دل ذرات عالم است دنـیـای بیحـسـیـن شـبـیـه جـهـنـم است از اشک روضه، چشم مگر سیر میشود؟ بیکـربـلا زمـانـه زمـیـنگـیـر میشـود خوشبخت آن که پای علـم پـیر میشود عـالـم به آب عـلـقـمه تـطهـیـر میشـود امشب بـساط گـریه برایت فـراهم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
شب رحمت، شب توبه، شب فطرس شدن آمد در این غوغای عجز از معجزه امشب سخن آمد بخـوانـید انَّـما حُـسـنِ خـتـام پنـج تن آمد کرم باران شده عالـم، عـلمدار حسن آمد دوباره یـاس بیمثل مـدیـنه یاسمن دارد جناب حیدر کرار از امشب دو حسن دارد گنهکاران گنهکاران برات آمد برات آمد برای هرچه لا ممکن، خبر از ممکنات آمد بگو بر خضرهای تشنه لب، عین الحیات آمد چه غم از موج طوفانها، که کشتی نجات آمد رسیده حضرت معشوقِ بیپایانِ دورانها همان سادهترین راهِ رهاییبخشِ حیرانها سلام ای لطف بیپایان، خدای مهربانیها پـرِ پـرواز خـاکیها، حـسـینِ آسمـانیها امـانی امـنتـر از تو، نـدارد بیامانیها چه لذت بخش تر از این، شود نذرت جوانیها تو آن پیری که پیران طریقت، پیر این دیرند غلامانت چو اربابان، رها از منّت غیرند سلام ای نابتر از لحـظههای آشناییها سلام ای خوشتر از ساعاتِ آغازِ رهاییها سلام ای یوسف مصر بقای کـربلاییها سلام السـابـقـون السابـقـونِ مجـتـبـاییها تو آن ضربالمثل بینِ کرامت آفرینهایی چه غم از بیکسی وقتی، کسِ بیکسترینهایی تو آن هستی که تا محشر، جهان باشد به فرمانت تو آن شاهی که مادر میکند فرزند قربانت نبـودی آدم و حـوا، شدند اول مسلـمانت نبودی شد خدا سر حلقۀ مرثـیهخـوانانت نبود ارض و سما اما، تو مثل مرتضی بودی نـبـودی ظاهـراً اما، رفـیـق انـبـیـا بودی فدای آن پیمبر که، تو هستی زینت دوشش فدای کعبهای که عشق تو کرده سیه پوشش منم مجنونِ آن مجنون که تقدیم تو شد هوشش خوشا رندی که در روضه قدح نوشیده با گوشش تو ای ساقی کریمانه به خوب و بد سبو دادی تو ای با آبـرو حتی جنون را آبرو دادی من آن رودم که خیلی تشنۀ دیدار دریایم حلالم کن که گم گشته، حسین بچگیهایم چه شد آن حال رویایی، چه شد آن عشق زیبایم چه شد آن روضه گردیها، چه شد آن شور و غوغایم تمام دلخوشی من، به الطاف مدام توست عوض کن حال و روزم را، عوض کردن مرام توست محرم حال عالم، احسن الاحوال میگردد به گِرد روز عاشورا تمام سال میگردد همین که بین ما حرف از غم گودال میگردد زبانها از بیـان ماجـرایت لال میگردد تو را که آسمانیها، به جسمت پیرهن کردند چرا از خاک و خون اینجا، تنت آقا کفن کردند
: امتیاز
|
ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
از مدینه کاروانی سوی جـانان میرود سوی جانان کاروانی با دل و جان میرود در تلاطم میرود این کاروان با اهل خویش همچنان کشتی که او در موج و توفان میرود حاجیان کـربـلا احـرام بـر تن کـردهانـد عشق اکنون از پی آنها شتـابان میرود بر طواف کـعـبۀ ایـثـار دل را بـسـتهاند با خدای خویش هر یک بسته پیمان میرود ردِّ پایی مانده از این قافله بر روی خاک در دل صحرا بیابان در بیـابان میرود قافله در قافـله گـیـسو پـریـشان کودکان کاروان در کاروان زینب پریشان میرود سایبان غـنچهای گردیده سقـف محـملی مادری دارد گلی بر روی دامان، میرود نوجوانی همرکـاب سَید و سالار عـشق استوار و پا به جا در اوج ایمان میرود با قدی افـراخـتـه آئـيـنـهدار مـصـطـفی هم قدم با کاروان چون سرو بستان میرود میدرخـشد چـهـرۀ ماه اباالفـضل رشید در کنار کودکان سقـای طفـلان میرود گاه گاهی میوزد بوی فراق از کاروان چون به دنبالش اجل افتان و خیزان میرود میرود دریـاترین دریا حـسین بن علی «یاسر» اکنون در پِیَش چون دُرِّ غلتان میرود
: امتیاز
|
ذکر مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
در دل شب رفت فـرزنـد بـتـول با دلـی پُـر درد در نـزد رسـول از جـفــای روزگـار فـتـنــهجــو گـریه بـگْـرفـتـش همی راه گلو: یا رسـولاللَّه! مـنم اینک حـسـین کز مَنَت بودی به گیتی، نور عین شب همه شب بود در سوز و گداز با خـدای خـویش در راز و نیاز گـریه و زاری هـمی آغـاز کرد با پـیـمـبر تا سحـرگـه، راز کرد در سحرگاه اندکی خوابش ربود تا ربودش خواب، شد وقت شهود نور احمد، قبر اطهر را شکافت وز افـق، مـاه یـمانی رخ بتافـت دیـد بـیـرون آمـد از مهـر و وفا با گروهی از ملایک، مصطـفی در برش بگْرفت و چشمش بوسه داد اشک وی بزْدود و لب بر لب نهاد ای فـدایت هـم پـدر، هم مـادرم! مــیــوۀ دل! یــادگــار اطــهـرم! ای عزیز من! تو خود جان منی از تـو بـاشد، دیـدهام را روشـنی بینمت گویا در این زودی قـتـیل ای تو در عالم، ذبیح و من، خلیل! بـیـنـمـت در سـرزمـیـن کــربـلا در میان خـاک و خـونی، مـبـتلا مادرت زهرای اطهر در بهشت حـیدر صفـدر، علیّ حـقسرشت عـمّ تـو، حـمـزه، شهـید راه حق جـعـفـر طیّـار کـاو بُـردی سبـق در بهـشت خُـلـد، مـشـتاق تـوأند انـتـظـار مـقـدمـت را مـیبـرنـد بس بُوَد ما را به سویت، اشتیاق یا حسین! «اُخرج الی ارضِ العراق» خود تو را خواهد خدا در خاک و خون وز تو پیدا، سرّ «ما لا تعلمون» رفـت از بــهــر وداع مـــادرش در بـغـل بـگْـرفت قـبر اطهرش گـفت با مـادر بـسـی از درد دل ریخت اشک و تربتش را ساخت گل سر برآور، حـال فـرزندت ببـین مـحـنت فـرزنـد دلبـنـدت بـبـین سر بـرآور، کن تو بـدرودم دگر که حـسـیـنت میرود سوی سفر پـس بـرفـتـی خـامــس آل عــبــا کـرد بــد رود مــزار مـجــتــبـی در وداعـش با زبـان حـال گـفت دُر همی بارید و با مژگان بسفت: آسمان بگْرفته بر من کار، تنگ در مـدیـنـه من نـبـتْـوانم درنـگ در جـوار جد، تو را باشد وطـن من به سـوی کـربـلا بـایـد شـدن نـیـنـوا، جـای غـریـبـان بـلاست خـوابگاه کـشـتـگـان کـربلاست شد محـمّـد، پـور پـاک مرتـضی نــزد آن سـلـطـان اقـلـیـم رضــا آگهی دادش شه از عـزم رحـیل میروم بیرون از این شهر، ای خلیل! تا کـشـانَد هر کجـا خـواهـد خـدا خود مـرا با اهل بیت مـصطـفی گفت: اندر مکّه آی، ای شه! فرود مـأمـن حـق، قـبـلـۀ اهـل سـجـود ور نـبـتْـوانی در آنجا زیـسـتـن کوچ کن زآنجا، برو سوی یمن کانـدر آن اعـوان و انصار توأند مردمش از جان و دل، یار توأند شاه گفتا: باشد این رأیت، صواب میروم من، سوی مکّه با شتاب در جهان گر خود نیـابم، مأمـنی بـار ذلّـت را نـشـایـد چون مـنی گـیرم آخر از ستـم، گردم شهـید بهتر از عمر است و بیعت با یزید چون رسید اینجا سخن، بس زارزار گـریه بـنْـمـودند چون ابـر بهـار امّسـلْــمـه زیـن خـبـر، آگـاه شـد خـاطـرآشـفـتـه به نـزد شـاه شـد ای تو ما را یـادگـار مـصـطفی! از رُخت بطحا و یثرب را صفا! از حـریم جـدّ خود، خـیـرالبـشر پا منه بیرون و بگْـذر زین سفر زین سـفـر آیـد هـمی بوی فراق میکشد آخر تو را سوی عـراق من شـنـیـدم خود ز خـتـم الانـبـیا در عـراق و سـرزمـیـن کـربـلا «قـرّةالعـین» مرا، حـزب یـزید مینمایـند از ستـم، روزی شهید گفت شاه: ای مادر فرخنده فـال! نیست بر من نیز خود پوشیده حال دانم، ای مادر! مرا اندر چه روز مـیرسـد آن وقـعـۀ بـنـیـاد سـوز میشناسم نیک، من، خود مدفـنم در کجـا گـردد جـدا سـر از تـنم میشـنـاسم آن کـسـان کز اقـربـا کـشـته میگـردنـد در آن ماجـرا پـس اشـارت کرد، سوی نـیـنـوا گـشت مشـهـودش زمـین کـربلا دسـت بُـرد و از دیـار غـربـتـش قـبـضهای بـرداشتی از تربـتـش هان! بگیر این تربت و در شیشه دار زین سخن، دل فارغ از اندیشه دار چون مبدّل خاک را بینی به خون گـو دگـر « انّـا الـیـه راجعـون» امّسلْمه زین خبر بگْـریست زار لطمه زد با آه و شیون بر عـذار با دلی میگفت از غم، چاکچاک: یا رسولاللَّه! بر آور سر ز خاک این حسین است، آن عزیز کردگار عرش رحمان را ز رفعت، گوشوار سـالهـا پـروردی انـدر دامـنـش حالیا مضـطـر نمـوده دشـمـنـش شد مـهـیّـای سـفـر، شـاه حـجـاز برگ و ساز آن سفر را کرد ساز شهـر یـثرب را دگر بدرود کرد رو به سوی کعـبۀ مقـصود کرد کرد طی، منزلبهمنزل، روز و شب تا به شهـر مکّـه، آن میر عـرب
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
خط به خط احبار در تورات، سرگردان تو راهبان هر واژه در انجیل، بیسامان تو ای اشارتهای موسی! یک جهان دیوانهات ای بشارتهای عیسی! یک جهان حیران تو در کمال اشتیاق انجیل و تورات و زبور آمـدنـد ایـنک به اسـتـقـبـال از قـرآن تو نام تو اشک است روی گونۀ اهل کتاب آتش شوق است در جان و دل سلمان تو در پریشانحالی این سجـدههای شبزده آفــتـاب جــاودان، پـیــشـانـی تـابـان تـو جان به لب شد این کویر تشنه از سوز عطش کاش دریـایی شـود از جـاریِ بـاران تو یا اباالقـاسم! دل ما خانۀ مهـر عـلیست ای رسـول مهـربانی! جان ما و جان تو
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
صدای وحی میرسد به گوش احمد امین صـدا بـلـند تـر شـود بـرای بـار دومـین زمان به شوق میدود، سکوت میکند زمین بخوان به نام خالقت که هست رکن دین همین بخـوان و سـرفـراز کن قـبـیلۀ قریش را مـژده بـده سـلـسـلـۀ جـلـیـلـۀ قـریـش را غار حـرا منوّر از جـمال کـبـریـاییاش امـین وحـی هـم شـده والـه دلـربـاییاش منتخـب خـدا شده شکـوهِ مصطفـاییاش محور مهربانی است چو سینۀ خداییاش سلام میکند به او، خدا و جمله خلقـتش زبان گرفته آسمان، مبارک است بعثتش شبهه جزیرهای شده مفتخر از کلام حق کـویـرِ تـشـنهای شده لبـالب از پـیام حق به دست مصطفی ببین سلسلۀ زمام حق مـژده دهد نـبیّ حـق به اولـین امـام حق که ای شکوه نام تو جذبۀ هر سخن علی! منم رسول خاتم و تویی وصیّ من علی! عبد منـاف! فـخـر کن به آدم ابـوالـبـشر عبدمطلّب از شرف، تاج گذار روی سر گـشـته امـین مـکـه بر امّت ماسـوا پـدر کـاش که بـود آمـنـه کـنـار این پـیـامـبـر به مادرش سلام حق به همسرش سلام حق خدیجهای که سر نزد لحظهای از کلام حق خموش ای سخـنـوران ناطق وحی آمده فـضل تمـام انبـیا از این جـناب سر زده آیـۀ «لا الـه» را بـخـوان مـیان بـتـکـده مگر که نور حق دمد به قلبهای یخ زده اگر چه از یهودیان به او عذاب میرسد از آن وجود مهربان صبر و صواب میرسد خُلـق عـظـیم او دهـد پاسخ صد ابولهب به جز خدا، به جز دعا، نیاورد به روی لب به صبح روزه گیرد و به شب کند نماز شب به حیرتاند مشرکان از این وقار و این ادب که در جواب آن همه بیادبی به محضرش کند عیادت از کسی که شعله ریخت بر سرش مردم غم رسیده را مرهم قلب و جان شود به نور عقل و راستی حامی دختران شود مـروّج بـرابـری به مـردم جـهـان شـود چشم کِـشد بـلال او که لحـظۀ اذان شود صدای خشک و خستهای نوای عشق سر دهد چو آفـتاب جلـوهای به چهرۀ سحـر دهد بَـردۀ رنـج دیـده را به اوج آسـمان بَـرد عقـیدههای شوم را ز خاطـر زمـان بَرد به هر کجا که میرود طراوت جنان بَرد به گـوشۀ تـبـسمی دل از بهـشـتـیان بَرد معجـزۀ نگـاه او به قـلب مُرده جان دهد لحن سلامِ گرم او سرشت را تکـان دهد شیوۀ جذب کـردنش رسالـتی ست دیدنی به کودکان کند سلام که حالتی ست دیدنی رو به خدا که میکند عبادتی ست دیدنی او و خدیجه و علی، جماعتی ست دیدنی دو آفتاب و یک قـمر نور دهد حجاز را کعبه ندیده هیچ وقت به خود چنین نماز را ببـین یگـانـۀ بـشـر قـامت خود دو تا کند ببین عـلی نوجـوان به دوست اقـتـدا کند ببین خدیجه این دو را رهبر و مقتدا کند بـگـو به دشـمـن نـبـی اقـامـۀ عـزا کـنـد از این سه نورِ متصل بقای دین داور است مثلثی که محـورش فاطـمۀ مطهـر است جان به فدای احمد و هجرت بینظیر او گشوده شد مسیر دین به سعی چشمگیر او ببـیـن به لیلة المبیت، تو کوشش وزیر او عـلی که در مبـاهـلـه بیان شده غدیر او برای خـتم الانبـیا همیـشه جان نثـار شد علی ست جانشین او نه آنکه یار غار شد غدیر برکهای بُود ز چشمه سار بعـثـتش مدینه قـبلـهگـاه شد از آفـتـاب هـجـرتش ظـهـور مـهـدیاش شـود ادامـۀ نـبـوتش کوفه زمان مهدی است مرکز حکومتش طلوع نـور مهدی است آفـتاب سـرمدی به دست او جهـان شود مدیـنـۀ محـمدی
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
خبر دهـید به عـالـم شد انتخـاب محمد نوشته با خطِ بعثت؛ رسولِ ناب محمد شدی محافـظِ قـرآن، دلیلِ آیۀ «إقـرأ» تویی حدیث مفصّل از این کتاب، محمد اصولِ بندگیات بیحساب بود و خدا هم سلام بر تو رسانده چه بیحساب محمد هوای غار حرا شد چه عاشقانه معطر تویی گلِ صلوات و تویی گلاب محمد قسم به مُهر نبوت که بینِ کتف تو خورده فقط تو حضرتِ احمد شدی خطاب محمد کـنار کعـبۀ توحـیـدیات سرانِ قـریش شدند لالتـر از لال و بیجـواب محمد زمان زمانۀ ظلمت! ندا رسید از عرش تو نور حقّی و بر این جهان بتاب! محمد نماز و روزه و در هرآن چه خیری هست تویی شریک، تویی اصل این ثواب محمد مــرورِ واقــعــۀ لـیـلــة الـمـبـیـت آمــد شده ست حافظ جان تو بوتـراب محمد دلـیـل بـعــثـت تـو شـد عـلـی ولـی الله که در غدیر به دستت شد انتخاب؛ محمد!
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاغ شکـوفه میدهـد بوی بهار میرسد مزرعه سبز میشود خبر ز یارمیرسد سوسن و سرو در چمن لاله شِکُفت در دَمَن مژده دهید عاشقان مبعـث یـار میرسد خـاتـم انـبـیـا بُـوَد مـحـمـد اسـت نـام او شمس کنون شده عیان که گلعذار میرسد میرسد از خُلدبرین نغمه مرحبا به گوش مبعـث خـاتـم آمده بَه که نگـار میرسد خبر رسد به خاکیان گشته عیان نور خدا به خستگان مژده دهید به دل قرارمیرسد ختم نبـوتش نگر مبعـث حضرتش ببین شور و طرب بپا کنید که شهسوار میرسد شعر سرودهام ز جان برای مصطفی همی صله به امر حق کنون به (بیقرار) میرسد
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ز انواری که تابـان است امشب حـرا آئـیـنـهبـنـدان اسـت امـشب حـرا آن غـار محـبوب زمـانها تـجـلّـیگـاه قــرآن اسـت امـشـب حـرا آن غار دور افتاده از شهر ز شوکـت قبلۀ جان است امشب حرا هر قلّه سنگش نقشِ قبریست که همچون اشک لرزان است امشب حـرا سـر بـرده در دامـن نـدانـد که خورشیدش به دامان است امشب ز خورشیدی که او دارد به دامان جهـانـی نـوربـاران است امشب ز اعـجـازی کـه او دارد پـیـاپی حرا مبهوت و حیران است امشب شروع عصر ناب حق پـرسـتی طـلـوع مـاه ایـمـان اسـت امشب حـرا آن مـعـبـد مـأنــوس احـمـد ز نور وحی رخشان است امشب حـرا طـور تجلی هست و او را امین وحـی مهـمـان است امشب به مـأمـوریـتی جـبریل تا أرض روان از سوی یزدان است امشب به کـف لـوحـی ز اسـرار الـهـی به لب آیات رحمان است امشب که این آیـات بـر خوان یا محـمد بِـاِســم ربـک الأعــلـی مـحــمـد
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
مُلک و مَلک مُرید و مسلمانِ احمد است در ذيلِ لطفِ بیحد و احسانِ احمد است احـمد محـمّد است و محـمّد رسـولِ حق جمع صفـات نیز، به عـنوانِ احمد است هر گل که بشکُـفت به گـلـستان معرفت مدیـونِ قـطـره قـطـرۀ بارانِ احمد است «اقرأ» بخواند و غار حرا پُر زِ نور شد مبعـث، شـروعِ تـابش قـرآنِ احمد است معـراج رفت و هم سخـنِ کـردگـار بود این نقطه، اوجِ عزّت و ایمانِ احمد است زهراست دخترش، ثمرش، مادرش، بَلی زهـرا شکـوهِ مِدحَـت دیـوانِ احمد است سرمایه اش خدیجه و شمشیر او علیست این دو، دو بالِ فتح به میدانِ احمد است این شعر را بخوان، که جهان را خبر کنی جانِ جهان علی و، علی جانِ احمد است
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
اسـلام مـن آغـاز شـد بـا یـا رسـولالله مـن بـنـدۀ نـاچــیـزم و آقــا، رسـولالله من از ازل تا روز آخـر عـبد درگـاهم از ابــتـدا تـا انـتـهــا مـولا، رســولالله ما ذرّهایـم؛ از ذرّه کـاری بر نـمـیآیـد میسازد از ما قطرهها دریا، رسولالله وقت اذان دست موذن را که میگیرد؟! الا خــدا؛ الا عــلــی؛ الا رســولالله؟! نام عـلـی را میبـرم زیـرا که میدانـم راضی ست از ما با علی تنها، رسولالله پیغام مبعث را که آوردی بمان جبریل بگـذار تا حـیـدر بـگـویـد با رسـول الله نـور عـلـی نـور مـحـمـد بـوده از اول در صورت حـیدر شود پـیدا رسولالله از کعبه و از مسجد الاقصی کجا میرفت؟ با مـرتـضی در لیـلـةالاسـرا رسولالله هرجا محـمد بـوده آنجـا با عـلـی بـوده با مرتضی بوده است در هرجا، رسولالله وقتی منافقها فراری میشدند از جنگ میماند در حصن علی حتی، رسولالله من معـتقـد هستم به تائـید عـلی راحت پـرونـدهام را میزنـد امـضا رسولالله
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
فـارغ از هرگـونه اما و اگـر آوردهای برکـتِ اسـلام را سـمتِ بـشر آوردهای صبحِ بعـثت فـتح کردی قـلهٔ توحـید را از خدایِ «لاشریکَ لَه» خبر آوردهای گـنجِ عـالم را به تو دادند با پیـغـمبری در دلِ غار حرا یک کوهِ زر آوردهای نورِ «إقرأ بسمّ ربکْ» باغ را آباد کرد نوبـرانه بر درخـتِ دین ثـمر آوردهای وحی نازل شد! رسالتهای تو جریان گرفت موجِ دریا را به خاکِ شعلهور آوردهای جبرئیل از لطفِ دستت باز هم شد نونَوار چون برایش با محبت بال و پر آوردهای میشود با دست هایِ تو بساطِ کفر جمع از برایِ مشـرکـان بـارِ سفـر آوردهای میخورَد امشب تبر بر قامتِ لات و هُبل خیرِ مطلق را برای اهلِ «شر» آوردهای با شجاعت جاهلیت را سپردی دستِ گور دختران را سمتِ آغـوش پدر آوردهای شرط بعـثت بود تبلیغِ ولایت در غدیر اینچـنـین نام عـلی را بیـشـتر آوردهای بر درِ خیبر هراس افتاد چونکه با خودت حـیـدرِ کـرار را نه! شیرِ حق آوردهای بیدر و پیکر شد آری قلعه با دستِ علی در میانِ معرکه شور و شرر آوردهای در غدیرخم علی را جانشینَت کردی و یک أمیـرالمـؤمـنـینِ معـتـبر آوردهای!
: امتیاز
|
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمین به جهل مرکّب اسیر بود و گرفتار زمان نهان شده در شب شبی مخوف و شبی تار تن زمانه پُر از تب، ولی نبود پرسـتار خلاصه شهر معذّب از این سیاهی بسیار به سوی نور گریزان به فکر چارۀ خود بود در آن سیاهی مطلق پیِ ستارۀ خود بود ستارهای که درخشید و ماه مجلسمان شد درخششی که سرآغاز راه یک جرَیان شد زمین به لرزه درآمد زمان پُر از هیجان شد ستاره نور خدا بود در رسول عیان شد خدا نوشت: محمد! بخوان به نام خدایت بخوان و سجده کن آندم به احترام خدایت به کام خشک بنوشان ز جرعه جرعۀ قرآن لباس نور بپوشان به جسم اینهمه عریان بشر درست کن آسان به دست سورۀ انسان به دست عشق مسلمان بساز از دل سلمان بخوان به "نون و قلم" دست جهل را تو قلم کن محـمـدم! به تمام جـهـان مـعـرفیام کن بگو خدای خطاپوش و چارهساز جهانم بگو که خالق جودم، بگو که خالق جانم قسم به عشق! بگو که همیشه عاشقشانم اگر از عـالـم و آدم کسی گـرفت نـشانم عـلیست آیـنـۀ من، نشـانشان بده او را در او ودیـعـه نهـادم تمام راز مگـو را بگو خلاصۀ قرآن، ملاک سنجش ایمان بگو تجسم رضوان و رَوح و رحمت و ریحان بگـو نمونۀ انسان، بگـو عـیار مسلـمان بگو هرآنچه که گفتیم و گفتهاند رسولان خلاصه کرد خـدا و عـلی از آب درآمد و دین ز گـوشۀ چـشم ابـوتـراب درآمـد بدان که هیچ پیـمبـر نمیرسد به نبـوّت مگر به حُبّ علی، با قبول اصل ولایت ولایت عـلـوی بـوده شـرط اول بـعـثت اگر نگویی از او، ناتمام مانـده رسالت برای اهل زمین از علی بخوان و صفاتش بگو که خلق بداند عـلیست راه نجاتش رسول، غرق خدا بود و مات و واله و مضطر علی رسید هماندم، نشست پیش پیـمبر علیست خیره به احمد، رسول خیره به حیدر علی دو دست نبی را گرفت و گفت برادر! بگـیـر دست مرا یا عـلـی بـگـو نـبیالله حساب کن روی من، از شروع تا تهِ این راه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
اقرأ؛ بخوان هر آنچه که از او شنیدهای مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیدهای؟ افـسانه بود قـبل تو، رویـای عـاشـقـان تو پای عشق را به حـقـیقـت کشیدهای «تبت یـدا» ابیلهـبـان شعـله میکشند تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای رويت سپيدهايیست، که شبهای مکه را خالت پـرندهایست، رها در سپـيدهای اول خدا، دو چـشم تو را آفـريد و بعد با چـشـمکی، سـتـاره و مـاه آفـريدهای باران گيسوان تو، بر شانهات که ريخت هر حلقه، يک غزل شد و هر چین، قصيدهای راهـب نـگـاه کـرد وَ آرام يـک تـرنـج افـتـاد از شـگــفـتـی دسـت بــريــدهای مــسـتـنـد آیـههـا، عـرق عـقــلِ اوّلـنـد یا از درخت معرفت، انگـور چـيدهای آه ای نگار من! که به مکـتب نرفتهای ای جـوهر یـقـین! که مُرکّـب نـدیدهای بـالاتـر از بـلـندی روحالامـین، امـین! تا خـلـوت خـدا، تک و تنهـا پـريـدهای حق با تو، با صدای علی حرف میزند سبـحـان ربِّـنـا! چه صدایی شـنـیدهای؟ دستت به دست سـاقی و جایی ندیـدهام توحید را، چنین که تو در خُم چشیدهای بر شانۀ تو رفت و کجا میتـوان کِـشد عـالم، چـنـین که بار امانت کـشیدهای؟ دريای رحـمـتی و از امـواج غـصهها سهـم تـمـام اهـل زمـيـن را خـريـدهای حـتی کـنار اين غـزلت هم نـشـسـتهای خط، روی واژههای خـطايم کـشيدهای گاهی هـزار بیتِ نگـفـته، نهـفـته است محبوب من! در اشک به دفتر چکیدهای گـفـتـند از جـمال تو، اما خـودت بگـو از آن مـحـمـدی که در آئـيـنـه ديـدهای
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد از آن روزی كه جانت را، اذان جبرئیل آكند خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد تو نوح نوحی اما قصهات شوری دگر دارد كه در توفان نامت كشتی پیغمبران گم شد شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسّم كرد شب معراج، زیر پای تو صد كهكشان گم شد ببخش، ای محرمان در نقطۀ خال لبت حیران! خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شده عـالـم مـنـوّر از جـلـوات محمـدی به جـمـال جـمـیل او صلـوات محـمدی عجب از حُسن روی او، عجب از رنگ و بوی او شده جـنّت معـطر از گـل ذات محمدی شرف قبله و سجود، هدف غایی وجود که بُـوَد هـستی جهـان ز حیات محمدی حرکاتش خداصفت، همه عرفان و معرفت نَـبـرَد ره خـیال ما، به صفـات محمدی حرمش دافـعالنغـم، کـرمش سابغالـنعـم دل و دستش پُر از کرم به برات محمدی متجلّی به کوه طور، شجر از او گرفته نور یَد بـیـضا نـشـانی از لَـمَـعـات محـمدی دل موسی قوی از او، نفس عیسوی از او دم عـیـسی مـؤثـر از نـفحـات محـمدی گل شعر از شفق بگیر، مدد از فیض حق بگیر برو ای مستحق بگـیر صدقات محمدی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
پَـر میکـشـند تـا به هـوای تو بـالهـا گـم مـیشـونـد در افـق تـو خــیـالهـا روحت زلال زمزم و رویت سلام صبح آمیـخـتهست در تو جـمال و جـلالها در شرح زندگی پُـر از بنـدگی، خـدا آورده در کـتـاب خـود از تو مثـالها در حال سجدهٔ تو به معـراج رفـتهاند از شــانــهٔ مـحـبـت تـو، نـونـهــالهـا لبتـشـنـهٔ عـلـوم لـبت بود شهر عـلـم ای بـهـتـریـن جـواب تـمـام سـؤالهـا چون لالـههای واشده از هُـرم آفـتاب وا میکـنـند لب به سخـن با تو لالها برعکس بس که معجزه دیدند بر لبت لالانـد وقـت گـفـتـن نـامـت بـلال هـا خوشبخت آن زنی، که به تو دل سپرد و دید هیچ است پیش عشق تو مال و منالها دستت گرفت دست عـلی را و بُرد تا آنجـا که دیـن رسیـد به اوج کـمالهـا پیش از تو جنگِ جهل به پا بود و آمدی پـایـان گـرفـت با صلـواتـی جـدالهـا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
کـيستی ای خندههايت رحـمةٌ للعـالمين گـيسوانت ليـلةالقـدر سمـاوات و زمین ای اشارتهای ابروهای تو لا ريب فيه مهربانیهای چـشمانت هُـدیً للمـتـقـين ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من عروة الوثقیست دامان تو يا حبل المتين ايّها المزّمّل امشب تا سحـر بيدار باش تا طلوع فجر قـرآنها بخوانی با یقـین در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری راز بگـشـا ای نـمـاز اولـين و آخـرين نخلهای سالها خشکيده خرما میدهند مینـشـينی تا کـنار اين دل چـادرنشين
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام موسی کاظم علیهالسلام
زنـدان گرفت بوی نفـسهای اشک تو شرمنده گشت ناله ز نجـوای اشک تو وقـت نــمــاز بـا دل لــبـریـز داغ تــو لبـریـز نـاله گـشـت مـصلای اشک تو از فیض عشق آینه هم بینصیب نیست گل چیده با نسیم ز صحرای اشک تو از دود آه جــای تـنــفـس دگـر نــبــود افـتاده بـود شعـلـه به دریـای اشک تو دشمن سپرد چشم تو را گر به تیـرگی دارد هــنـوز دیــده تـمـنـای اشـک تـو زنجیر درد گرچه دو دست تو بسته بود گـردیـده لـیک نـالـه مـداوای اشک تو در پشت این قفس که فتادی، ببین که ماه بگشوده چشم خود به تماشای اشک تو ای طایر فـتاده به زندان چه دردنـاک میبـارد آسـمـان به تـسـلای اشـک تو ای بـاغـبان درد که دور از شـقـایـقـی در خون نشسته است شکوفای اشک تو چون "یاسر" از شـکـوه محبت لبالـبیم داریـم عــاشــقـانـه تــولای اشـک تـو
: امتیاز
|